loading...
خدای من زیباست
کوثر بازدید : 5 دوشنبه 18 آذر 1392 نظرات (1)
هیچ كس وسوسه اش نكرد
هیچ كس فریبش نداد
او خودش سیب را از شاخه چید و گاز زد و نیم خورده دور انداخت
او خودش از بهشت بیرون رفت ووقتی به پشت دروازه بهشت رسید ،ایستاد
انگا ر می خواست چیزی بگوید ،چیزی اما نگفت
خدا دستش راگرفت و مشتی اختیار به او داد و گفت :برو زیرا كه اشتباه كردی
اما اینجا خانه توست هر وقت كه برگردی
و فراموش نكن كه از اشتباه به آمرزش راهی هست
او رفت وشیطان مبهوت نگاهش كرد
شیطان كوچكتر ازآن بود كه او را به كاری واداركند
شیطان موجود بیچاره ای بود كه دركیسه اش  جز مشتی گناه چیزی نداشت
او رفت اما نه مثل شیطان مغرورانه تا گناه كند
او رفت تا كودكانه اشتباه كند
او به زمین آمد و اشتباه كرد بارها وبارها.اشتباه كرد
مثل فرشته بازیگوشی كه گاهی دری را بی اجازه باز می كند ،یا دستش به چیزی می خورد و آن را می   اندازد
فرشته ای سر به هوا كه گاهی سر می خورد،می افتد و دست و بالش می شكند
اشتباه های كوچك او مثل لباس نا مناسبی بود كه گاهی كسی به تن می كند
اما ما همیشه لباسش را دیدیم و قلبش را ندیدیم كه زیر لباسش پنهان بود
ما از اشتباه او سنگی ساختیم و به سمتش پرت كردیم
سنگ های ما روحش راخط خطی كرد ومانفهمیدیم
اما یك روز او بی آنكه چیزی بگوید لباسهای نامناسبش را درآورد  و اشتباه های كوچكش را دور انداخت
وما دیدیم كه او دوبال كوچك نارنجی دارد
دو بال كوچك كه سالها از ما پنهان كرده بود
و پر زد مثل پرنده ای كه به آشیانه اش بر می گدد
او به بهش برگشت وحالا هر صبح وقتی خورشید طلوع می كند
صدایش را می شنویم
زیرا او قناری كوچكی است كه روی انگشتان خدا آواز می خواند
"عرفان نظر آهاری"
کوثر بازدید : 5 دوشنبه 18 آذر 1392 نظرات (0)
مردم می آیند و می روند و كسی سراغ آن تیشه را نمی گیرد
دیگر كسی نقشی بر این سینه ی سخت و ستبر نمی كند
دنیا بیستون است وروی هر ستون ،عفریت فرهاد كش نشسته است
هر روز پایین می آید و در گوشت نجوا می كند كه شیرین دوستت ندارد و جهان تلخ است
تو اما باور نكن
عفریت فرهاد كش دروغ می گوید
زیرا كه تا عشق هست شیرین هست
عشق اما گاهی سخت می شود ،آن قدر سخت كه تنها تیشه از پس آن بر می آید
روی این بیستون ناساز و ناهموار گاهی تنها با تیشه می توان ردی از عشق گذاشت
و گرنه هیچ كس باور نمی كند كه این بیستون فرهادی داشت
***
ما فرهادیم و دیگران به ما می خندند
ما فرهادیم و می خواهیم بر صخره این دنیا ،جویی از شیر و جویی از عسل بكشیم از ملكوت تا مغاك
عشق ،شیر و عشق ،
شكر :عشق ،قند و عشق
عسل :شیرو شكرو قند و عسل و عشق
نه در دست شیرین كه در دستان خسرو است
خسرو ما اما خداوند است
ما به عشق این خسرو است كه در بیستون مانده ایم
ما به عشق این خسرو است كه تیشه به ریشه ی هر چه سنگ و صخره می زنیم
ما به عشق این خسرو.....وگرنه شیرین بهانه است
ما می رقصیم و بیستون می رقصد
ما می خندیم و بیستون می خندد
بگذار دیگران هم به ما بخندند
آنها كه نمی دانند خسروی ما چقدر شیرین است
کوثر بازدید : 5 دوشنبه 18 آذر 1392 نظرات (0)
شیطان/ اندازه یک حبّه قند است/ گاهی می افتد توی فنجانِ دلِ ما/ حل می شود آرام آرام/ بی آنکه اصلا ً ما بفهمیم/ و روحمان سر می کشد آن را/ آن چای شیرین را/ شیطان زهرآگین ِدیرین را/ آن وقت او
خون می شود در خانه تن/ می چرخد و می گردد و می ماند آنجا/ او می شود من...

 عرفان نظر آهاری

کوثر بازدید : 3 دوشنبه 18 آذر 1392 نظرات (0)


الو. ..الو ...

الو ... الو... سلام

کسی اونجا نیست؟؟؟؟

مگه اونجا خونه ی خدا نیست؟

پس چرا کسی جواب نمیده؟

یهو یه صدای  مهربون! مثل اینکه صدای یه فرشتس، بله با کی کار داری کوچولو

خدا هست؟ باهاش قرار داشتم ... قول داده امشب جوابمو بده.

بگو من می شنوم . کودک متعجب پرسید ؟ مگه تو خدایی؟من با خدا کار دارم...

هر چی می خوای به من بگو ، قول می دم به خدا بگم.

صدای بغض آلودش آهسته گفت : یعنی خدام منو دوست نداره؟!

فرشته ساکت بود، بعد از مکثی نه چندان طولانی: نه خدا خیلی دوستت داره مگه کسی می تونه

تو رو دوست نداشته باشه؟؟

بلور اشکی که در چشمانش حلقه زده بود با فشار بغض شکست و بر روی گونه اش غلطید و با

همان بغض گفت : اصلا اگه نگی خدا باهام حرف بزنه گریه می کنم

بعد از چند لحظه هیاهوی سکوت

بگو زیبا بگو، هر آنچه را بر دل کوچکت سنگینی می کند بگو...

دیگر بغض امانش را بریده بود، بلند بلند گریه کرد و گفت: خدا جون خدای مهربون،خدای قشنگم

می خواستم

بهت بگم تو رو خدا نذار بزرگ شم تو رو خدا...

 

چرا؟ این مخالف تقدیره ، چرا دوست نداری بزرگ بشی؟

آخه خدا من خیلی تو رو دوست دارم ، قد مامانم ، ده تا دوستت دارم . اگه بزرگ شم نکنه مثل

 

بقیه فراموشت کنم

نکنه یادم بره که یه روزی بهت زنگ زدم؟ نکنه یادم بره که هر شب باهات قرار داشتم؟ مثل بقیه

که بزرگ شدن و حرف منو نمی فهمن

 

مثل بقیه که بزرگن و فکر می کنن من الکی می گم با تو دوستم ، مگه ما با هم دوست نیستیم؟ پس

چرا کسی حرفمو باور نمیکنه؟ خدا چرا بزرگا حرفاشون سخته سخته؟

خدا پس از تمام شدن گریه های کودک گفت: آدم ، محبوب ترین مخلوق من... چه زود خاطراتش

رو به ازای بزرگ شدن فراموش می کنه!

کاش همه مثل تو به جای خواسته های عجیب ،من رو از خودم طلب می کردند تا تمام دنیا در

دستشان جا می گرفت

کاش همه مثل تو من را برای خودم و نه برای خود خواهی شان می خواستند. دنیا برای تو کو

چک است....

 

کوثر بازدید : 4 دوشنبه 18 آذر 1392 نظرات (0)

     وضو می گیرم به امید اینکه چرک گناه را از جسم خود پاک کنم و آماده گردم برای حضور در برابر معبودم .

     چادر سفید نماز، عطرگل محمدی جانماز و مهر کربلا و تسبیح، مرا درخیال به عرش می رساند.

     خداوندا، تو که بخشنده و مهربانی ، مرا هدایت فرما و در راه مستقیم قرار ده ، راه آنانی که به نعمت تو مفتخر شدند نه راه گمراهان .

     پروردگارا، سپاس می گویم تو را که پاک و منزهی و بلند مرتبه و عظیم.

     بارالها، هر بار شهادت می دهم که یگانه هستی ، هر بار شهادت می دهم که پیامبرم محمد(ص) است و باز شهادت می دهم که علی، ولی توست، بپذیر این شهادت را از من و آن را همیشه در ذهن و فکرم قرار ده.

     ای مهربان، قلبم را منزه گردان ازگناه و مرا از منتظران واقعی قرار بده و چشمانم را به دیدن جمال زیبای یار مزین گردان.

     خدای من، راز و نیاز با تو چه دل انگیز است ، من را از آن بی نصیب مفرما و لذت آن را هر لحظه در قلب و جانم بیشتر گردان .

      تو تنها معشوق ازلی و ابدی هستی که می توانی دل بندگانت را تسخیر کنی و با تسخیر آن، بندگانت را به اوج معرفت و دیانت برسانی؛ مرا از معشوقان واقعی خود قرار بده.

      در تمام نمازم ، در همه راز و نیازم ، تنها تو هستی در ذهن پر نیازم .در راز و نیاز، نیازها را از من دور گردان .

      ای قادر متعال به من سعادت گزاردن نمازی دیگر در حضور پر شکوهت عطا فرما، تنها تویی که می توانی دعایم را مستجاب کنی پس با لطف و مهرت ، با بخشایش و عطوفتت دعاهایم را مستجاب گردان .

 * اللهم عجل لولیک الفرج *

کوثر بازدید : 5 دوشنبه 18 آذر 1392 نظرات (0)
نگاه به گذشته و شکر خدا

نگاه به آینده و اعتماد به خدا

نگاه به اطراف و جست و جوی خدا

نگاه به درون و دیدن خدا

لحظه هایتان سرشار از بوی خدا!
 
کوثر بازدید : 4 دوشنبه 18 آذر 1392 نظرات (0)
شخصی می گفت:(من شانزده سال دارم)

سرنوشت ساز خردمند به او گفت:(نباید بگویی شانزده سال دارم؛باید بگویی شانزده سال را دیگر

ندارم.)

راستی شما به جای سال هایی که ندارید چه دارید؟

تعداد صفحات : 2

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 11
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 7
  • آی پی دیروز : 1
  • بازدید امروز : 2
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 2
  • بازدید ماه : 2
  • بازدید سال : 3
  • بازدید کلی : 108